یعنی بنا به اقتضا و الزامات هر دوره تاریخی تاویلهای ساختاری و زیباییشناختی معینی را هم ارائه میدهد که میتواند سند معینی از دریافتهای عاطفی و نیز اندیشهورزیها خود هنرمند هم باشد.
معمولا قویترین و تاثیرگذارترین رویکردها به این مقولهها از لحاظ سبکشناسی به نوع نگرهها و چگونگی ارزیابی نمایش مربوط میشود، زیرا در آن خصوصیات فرهنگی و زیبایی شناختی هر دورانی به مثابه مبانی نظری و سبکشناسی هنری همان دوران تحلیل و تعریف میشود و نگره «پست مدرنیزم» در تئاتر هم به مثابه یکی از تلقیها و رویکردهای ضد ساختارگرای دوره پس از مدرنیزم قابل بررسی است.
نمایش «راشومون» به تهیهکنندگی، کارگردانی و دراماتورژی «برنارد والترمیکسکا» از سوئیس که در ایران به اجرا در آمد، نمونهای از رویکرد پست مدرنیستی به نمایش و دنیای تئاتر است.
رویکرد پست مدرنیزم که به غلط به عنوان سبک ارزیابی شده است، به هنر و ادبیات دوره بعد از مدرنیزم اطلاق میگردد که شکلگیری عمده آن را به حدود سالهای 1968 و اوایل دهه هفتاد نسبت میدهند.
پیروان این رویکرد معتقدند که همه چیز روایت یا روایتهایی بیش نیست؛ حتی واقعیتهای اجتماعی و حوادث عینی را هم که جنبه شهودی، تاریخی و مستندگونه برجستهای دارند، باز با برداشتی مجازی، نوعی روایتهای ذهنی انسان تلقی مینمایند و همزمان دستاوردهای دوره «مدرنیزم» را نفی، بی اعتبار و واهی تلقی میکنند. از نظر آنها ادبیات و هنر هم شکلهایی از روایت بدون مقصد و منظور هستند و ساختار و شاکله غایتمندی هم برای آنها قابل تصور نیست.
همین نفی ساختار منجر به ساختارشکنی میشود و در نتیجه، شاکله اثر، مثلا یک نمایشنامه یا نمایش، عبارت خواهد بود از این که یک سری روایتهای پاره پاره به شکل پازل گونهای موجودیت پیدا کنند تا تماشاگر در صورت لزوم آنها را بنا به اختیار و نوع سلایق ذهنی و شخصی خودش کنار هم بگذارد و شکل دهد. از آن جایی که همه چیز اختیار میشود، روایتها هم براساس استنباطهای گوناگون فردی به تأویل در میآیند، هر چند که پیروان این نگرش یا شیوه، اعتقاد بنیادینی هم به تأویل ندارند.
در حوزه نمایشنامهنویسی و اجرای نمایش دوره مدرنیزم هم تجربهگرایی و نوآوری اغلب رخ داده است و نویسندگان مدرنیست آثار جدیدی خلق کردهاند که با ساختارهای پیشین متفاوت و به جهاتی متمایز بودهاند،اما آنها همواره با حفظ غایتمندی، قانونمندیها و معناگرایی دنیای تئاتر همراه بودهاند، در حالی که پست مدرنیستها به زیر پا گذاشتن همه اصول و غایتمندیهای دوره مدرنیزم، یعنی با نفی تمامیت ساختار و رد هماهنگی عناصر آن نظر دارند، به اعتقاد آنان فقط چگونگی روایت اهمیت دارد.
آنها قائل به وحدت، هدفمندی و شکل نیستند، در حالی که آنچه خودشان شکل میدهند در نهایت بی شکلی، دارای نوعی شکل و در نهایت بی معنایی، در کلیت خود و با نگاهی از بیرون به آن ترفندی کانسپچوال و دارای انگیزه و اندیشه، ارزیابی میشود.
نمایش «راشومون» علاوه بر متن چندپاره و استفاده از ابزار رسانهای تلویزیون برای چندگانگی و چندسنخی کردن ساختار، در مجموع از یک شکل «پازلگونه» پیروی میکند و حتی مکان و شکل معماری تئاتر را به هم میریزد؛ سالن تئاتر را تبدیل به یک هتل میکند که در آن اتاقها به صورت تو در تو به هم راه دارند و در هر کدام یک یا چند پاره روایت از جنایتی نامعلوم با ترفندها و تمهیدات خاصی به تماشاگر ارائه میشود.
در این میان، تماشاگر هم دائم جابهجا میگردد و در هر اتاق با شخصیت یا تلویزیونی روبهرو میشود تا پارهروایتها را به نوبت بگیرد؛ یعنی مفهوم و نوع حضور تماشاگر هم در این اجرای پست مدرنیستی تغییر کرده است.
متن نمایش میتواند اساسا دروغ باشد و در هر حال تفاوتی نمیکند، چون اجرا منوط به گمانههایی به غایت شخصی است. نتیجه نمایش هم نهایتا از شرکت در یک بازی ذهنی فراتر نمیرود، اما عملا و در واقع به دلیل تمهیدات، شاکله مکان و چگونگی اجرا، به رغم انکار خود پست مدرنیستها، این نمایش در کلیت خود نوعی توسل عمدی به انگیزهای دلالتگرانه است؛ چون میکوشد شکل خاصی از متن، بازیگری، نمایش و مکان اجرا به تماشاگر ارائه دهد و این همه چیز را به یک یا چند بن مایه معنادار و کانسپچوال منتسب میکند که در نهایت همه چیز را تحلیلپذیر، غیرروایتی و در قالب شکلی از واقعیت نشان میدهد.
باید یادآور شد که حتی عنوان «راشومون» که برنارد والتر میکسکا برای نمایشاش برگزیده، نگره «پستمدرنیستی» را نقض میکند، زیرا عنوانی «دلالتگر» است و تماشاگر را بلافاصله یاد فیلم «راشومون» اثر «آکیرا کوروساوا» میاندازد؛ در حالی که در نگرش پست مدرنیستی قرار نیست در یک نمایش، اندیشه و گمانهای منسجم و قابل تحلیل و حتی قابل فهم به تماشاگر ارائه گردد و تماشاگر هم هرگز نباید با نوع اجرا ارتباط عاطفی و ذهنی بیواسطهای برقرار کند.
مقوله مورد نظر نشان میدهد که گمانههای پست مدرنیستی تا چه حد توهمزا و واقعیتگریز هستند. نکته مهمی هم در این میان حائز اهمیت است: در نمایش پست مدرنیستی هرگز نباید بازیگر به شیوهای هم ذات پندارانه با نقشاش ارتباط حاصل کند، زیر این ارتباط اولیه به ارتباط عاطفی و ذهنی ثانویه تماشاگر میانجامد اما در نمایش «راشومون» بازیگران تا حدی به شیوه همذاتپندارانه ایفای نقش میکنند.
این تناقض ناشی از عدم آگاهی کارگردان و بازیگران نمایش از مقوله پست مدرنیزم نیست، بلکه به لحاظ برخی الزامات خود هنر نمایش است که نمیتواند اساساً بی واسطه عمل کند و راز شکلگیری و موجودیت آن هم در همین ارتباط انسانی نهفته است.
اگر به انواع ژانرهای دوره مدرنیزم و قبل از آن نظر بیندازیم، میبینیم که در نمایش حتی در آیینیترین آنها، سیر تدریجی به سوی هر چه محوریتر کردن انسان و زندگی در ساختار نمایش بوده است.
اگر به خود نمایش «راشومون» توجه بیشتری بکنیم، بعضی تناقضات خود به خود آشکار میشوند؛ در اتاق اول هتل چند شاهد از طریق برنامهای تلویزیونی در مورد کشتهشدن «تاکههایرو» روایتهای خودشان را بیان میکنند. سپس در اتاق بعدی ناگهان با کسی روبهرو میشویم که خودش را به عنوان قاتل تاکه هایرو معرفی میکند و در همان حال به طور ضمنی سوالاتی هم که دال بر نظرخواهی او از تماشاگر است، مطرح مینماید تا تماشاگر نسبت به اعترافات او هم شک کند و به یقین نرسد، چون اگر برسد دیگر نمایش از رویکرد پست مدرنیستی خارج میگردد.
در اتاق سوم زنی که همسر مقتول بوده، ادعای کشتن شوهرش را دارد و همزمان اعترافاتش را با کمی تردید در هم میآمیزد تا همه چیز باز به صورت گمانهای در آید.
در اتاق چهارم، شوهر این زن، یعنی خود تاکههایرو که باید کشته شده باشد، حی و حاضر به زیر دستشویی خزیده و میگوید که خودش خنجری را در سینه خودش فرو کرده است و بنابراین کسی جز خودش قاتل نیست؛ این موقعیت چهارم از اساس موقعیتی گمانهای و فرضی است، زیرا تاکههایرو نمیتواند زنده باشد و مرگ خودش را گزارش دهد.
در پایان تهیه کننده، کارگردان و دراماتورژ نمایش، یعنی برنارد والترمیکسکا همه چیز را با طرح سوال «واقعا چه اتفاقی افتاده است؟» اختیاری میکند و جواب را مشروط مینماید به برداشتهای ذهنی و فردی تک تک تماشاگران.
اما سوالاتی هم از طرف تماشاگران مطرح میشود: همه اینها برای چیست؟ چه فایده یا غایتمندی معینی در این نمایش وجود دارد؟ چگونه میتوان مشخص کرد که بر اساس نگرههای پست مدرنیستی، این نمایش خوب اجرا شده یا بد؟... جواب همه این سوالها در خود نگرش پست مدرنیستی نهفته است: همه اینها روایت هستند و واقعیتی در کار نیست. ضمنا هیچ غایتمندی و معنایی هم موردنظر نبوده است.
خوب یا بد بودن بازی، طراحی، متن و کارگردانی نمایش هم باز جزو ابهامات روایت است و نهایتا اینکه، فقط به شیوه، فن و بازیگونگی و معماگونگی روایت باید اندیشید و توجه کرد به این نکته که این روایت تا چه حد میتواند پیچیده و در عین حال بی نتیجه باشد.
نمایش «راشومون» صرفاً از جهت آشنایی هنرمندان ایرانی با نوع نگرش هنرمندان کشورهای دیگر و نیز به لحاظ شکل عملی مقوله «پست مدرنیزم» در تئاتر، میتواند هنرمندان را با دگرگونیهای مبتنی بر چندپارگی و به هم ریختگی ساختار اثر هنری و نمایشی، که حاصل گسیختگی روحی و روانی و نیز بازتاب هنجارگریزیها و سرخوردگیهای انسان بعد از دوره مدرنیزم است، عملا آشنا نماید و به یک قیاسنظری نتیجهبخش هم دامن بزند؛ یعنی سبب گردد هنرمندان ما در حوزه تئاتر، عمیقا بنمایهها، اصول و قانونمندیها و همزمان عارضهمندیها و کژراهگیهای دوران مدرنیزم را با تعمق، دوراندیشی و غایتمندی بیشتری مورد کندوکاو قرار دهند.